آموزش عاشق شدن
باید بدونی چجوری عاشق شی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید تو جامعه اتفاقات دردناک عجیبی دیدم از قتل تا خودکشی دیدم جونا دارن یه کلاه بزرگ سر خودشون میزارن بنام عشق و هر کسی هم یک روز دچارش میشه دیدم غم و بدبختی مردم از چار چیزه بیکاری ، خانواده ، عشق ، دین دوست دارم همه خوشبخت باشید از خدا کمک بخواهید من سعی میکنم تو این وبلاگ در باره عشق و خونواده مطالبی اموزنده قرار بدم امید وارم استفاده کنید
آخرین مطالب
نويسندگان
چت با من

این پست برای دختراییه که فکر میکنن دوست داشتن همه چیزه ... خوودتون بخونید

در باره زندگیتان عاقلانه تصمیم بگیرید نه احساساتی

عصر يکي از روزها، وقتي از مدرسه به خانه آمدم، جز خواهر کوچکم کسي در خانه نبود. يکدفعه صداي زنگ تلفن بلند شد. گوشي را برداشتم. پسر جواني سلام کرد و سپس اظهار آشنايي کرد- تنم لرزيد، دانه هاي درشت عرق بر پروستم پيدا شد و رنگ چهره ام تغيير کرد. من تا آن وقت به خودم اجازه نداده بودم با نامحرم روبرو شوم و با او حرف بزنم.-گوشي را گذاشته و به دنبال کار خود رفتم.

لحظه اي بعد، دوباره تلفن زنگ زد. با ترديد و دودلي گوشي را برداشتم. دوباره صداي همان پسر به گوشم رسيد، که گفت: چرا گوشي را قطع کردي؟ صبر کن مي خواهم با تو حرف بزنم!

آن روز اولين اشتباهم را در اين بازي خطرناک مرتکب شدم. حرفهايش را شنيدم و هيچ نگفتم. از آن لحظه به بعد، همواره در فکر او بودم، که کيست و از من چه مي خواهد؟ هدفش چيست و صدها پرسش ديگر. آن شب تا صبح، انديشه آن جوان از ذهنم بيرون نرفت- ايام جواني بود و هزار پيچ و خم؛ جواني بود و يک دنيا شور و شوق و غرور. جواني بود و انبوه کنجکاوي، و من هم يک جوان بودم!

کل نامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...

  مردان و زنان چند تفاوت اساسی با هم دارند.اول اینكه قسمت نیمكره راست مغز مردان كه اعمالی نظیر كسب مهارت های فیزیكی و تطابق های چشمی و ماهیچه ای را انجام می دهد از نیم كره چپ آنها بزرگتر است.اما در زنان نیمكره چپ مغز كه مهارتهایی چون بیان احساسات ومهارتهای گفتاری را به عهده دارد به اندازه نیمكره راست آنها می باشد.بنا براین طبیعی است كه مردان از نظر احساسات و عواطف عملكردی پایین تر از زنان داشته باشند. تا جایی كه،مردان اگر سخنوران ماهر، و در رشته فلسفه و روانشناسی هم متبحر باشند، در بیان احساسات خود بسیار ضعیف تر از زنان می باشند.

درمورد روانشناسی زنان چیزی کشف نشده

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...

خود ارضایی یه جور خودکشی تدریجی با سخت ترین رنج ها و عذاب ها

 ترک عادتي که چندين سال انجام گرفته، يک روزه ممکن نيست و بايد به تدريج آن را ترک کنيد. نيز صبر و حوصله و تحمّل بسيار لازم دارد. براي ايجاد و تقويت هر چه بيشتر اراده، به فوايد و آثار  آن و نتيجه اي که به دست خواهيد آورد، نيز اهميت آن و آينده روشني که داريد، همچنين نجات از  مشکل و سختي که با آن روبرو هستيد، به شما کمک خواهد کرد. به پاداش عظيم اخروي و رضايت  حضرت دوست (به جهت سختي و مشکل بودن ترک عمل) توجه نماييد. به خاطر داشته باشيد هر چه گناه و ترک عمل سنگين تر باشد و تلاش بيشتري لازم داشته باشد، در صورت تحقّق، انسان را به کمالات بالاتري مي رساند که براي ديگران شايد حتي قابل تصوّر نباشد.

خوردن روزانه 1 لیوان گیاه دارویی سوداب sodab به مبتلایان به ای بیماری توصیه میشود
از اين رو هرگز ياس به خود راه ندهيد و براي آن برنامه ريزي کنيد. به نکاتي که مطرح مي کنيم،                              توجه نماييد و آن را به کار ببنديد، قطعاً اثر آن را خواهيد يافت.

بقیه مطالب و راه حل ها در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: 13:9 ::  نويسنده : بردیا

اینم یه نامه عبرت آموز دیگه

کی می خواهید احساسات خودتونو کنترل کنید! خودتونو بدبخت نکنید

دختري نوزده ساله هستم که از راه پاکي و شرافت فاصله گرفتم و دل به هوا و هوس خويش سپردم و در دره بندنامي و اعتياد سقوط کردم. نقطه انحراف من از بي تقوايي و چشم چراني آغاز شد، که سرانجام آن بس تلخ و ناگوار بود.

اين نامه را براي جلب ترحم و دلسوزي شما نمي نويسم، چون خود را لايق آن نمي دانم. اما مي خواهم صدايم به گوش دختران ساده لوح برسد؛ شايد آنان فريادم را بشنوند، قصه زندگي ويران شده ام را بخوانند.

از تابستان سال گذشته بود که بيچارگي من شروع شد. به سفر شمال رفته بوديم. مثل پرنده اي آزاد بودم، و همانند برخي از دختران ناآگاه، چشمم در جستجوي چشمي بود که با محبت نگاهم کند.

در يک مهماني جواني نظرم را جلب کرد. من دايم به او نگاه مي کردم، او هم مرتب چشم به من دوخته بود. آشنايي ما با خوشحالي و رضايت دو جانبه شروع شد- و با همين دوستي پنهاني، زندگي آينده ام تباه شد.

چند روزي از دوستي ما بيشتر نگذشته بود. او به گونه اي باور نکردني اعتماد و اطمينان مرا جلب کرده بود. وقتي با هم بوديم، از همه چيز و همه جا سخن مي گفتيم؛ و من بي خبر از همه جا، دور نماي يک زندگي عالي را در کنار او، در ذهنم مجسم مي کردم.

بعداز ظهر يک روز گرم، با هم قدم مي زديم. از بي خوابيهايم، که بر اثر هيجانات خيال بود، براي او حرف زدم، و او با مهرباني بسيار گوش مي داد. وقتي سخنم تمام شد، چند قرص از جيبش بيرون آورد و با لحن بي تفاوتي گفت: من گاهي دچار بيخوابي مي شوم، اما اين قرصها نجاتم مي دهد! و سپس قرصها را در دستم گذاشت.

شب هنگام، دوباره بيخوابي به سرم زد. يکي از قرصها را خوردم- و اين آغاز اعتياد من بود.

بعد از آن که به تهران برگشتيم، دوستي من و او- که فرشته خيالم بود- همچنان ادامه داشت.

شبي در خيابان قدم مي زديم، او سيگاري آتش زد و به من داد؛ با کشيدنش خود را بر فراز ابرهاي آسمان احساس کردم. خلاصه وقتي به خود آمدم، دامن عفتم را نيز آلوده يافتم.

ديگر تمام شد؛ من دروازه هاي سعادت را به روي خود بستم و گرفتار دام شيطان شدم. حالا ديگر يک هروئيني کثيف و آلوده دامن هستم؛ که براي اندکي هروئين، ننگ خود فروشي را بر تن تباه شده ام؛ زده ام...!

هرگز براي من اشک نريزيد.

اما اگر دختر جواني هستيد، نگذاريد که مانند من قرباني شويد؛ و هرگز تجربه تلخ مرا تکرار نکنيد. چشم خويش را پاک نگه داريد؛ از معاشرتهاي ناسالم بپرهيزيد؛ از جاده عفاف و پرهيزکاري دور نشويد، تا به چنگال گرگهاي انسان نما، گرفتار نگرديد.

شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : بردیا

خانم فائزه که دختر نسبتاً نجيب وخوبي هم بود، به واسطه عدم رعايت برخي مسائل شرعي و قانوني، در مسير مدرسه با جواني 20ساله و خوش‌تيپ با يکدستگاه اتومبيل پيکان‌کرم‌رنگ که با تزئينات جالبي به شکل اسپرت درآمده بود آشنا شد. ابتداي کار نگاه‌هاي دزدکي توأم با شرم و خجالت از طرف فائزه بود به گونه‌اي که تا نگاهش در چشمان غلام مي‌افتاد قلبش به شدت مي‌تپيد و عرق مي‌کرد؛ همان چشم‌چراني‌هايي که از يک ناشي از غفلت از جمال دل‌آراي خداي جميل و از سوي ديگر ريشة مشغول شدن ذهن و بازداشته شدن از امور اساسي و فريب خوردن و در نهايت افتادن در دام انحرافات جنسي و فساد و بدبختي‌هاي ناشي از آنهاست، از اين رو نگراني خاصي توام با احساس فريب داشت، فريب ظواهر و جاذبه‌هاي مادي و نظر به شخص غلام و غفلت از شخصيت وي.

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...

دختري در يک باند فساد دستگير و از وي در خصوص علت حضور در آن باند سوال شد. او عنوان مي‌دارد ماجرا طولاني و اسفبار است و گونه شروع کرد:

در مدرسه و محيط خانه محجوب و ساده به شمار مي‌آمدم،اما در محيط مدرسه و کلاس درس شاهده رفتارهاي ناهنجار بعضي از دانش‌آموزان بودم و آنان هر روز از مسائل خارج از مدرسه و خانه، شرکت در پارتي‌هاي مختلف، پرسه زدن در خيابان و ارتباط با پسران و... گفت و گو مي‌کردند. من که از آنان بيزاري ميجستم با متلک‌هاي گوناگون از جمله «تو امل هستي» و «وامانده از اجتماعي» مواجه مي‌گرديدم. کم‌کم حرف‌هاي آنها در من اثر گذاشته و چندبار به اتفاق آنان همراه با ترس و اضطراب به بعضي از خيابان‌ها و مجتمع‌هاي تجاري که اغلب محل تردد افراد لاابالي بود رفتم.به مرور زمان در وضعيت ظاهري خوش تغييراتي دادم وبراي اين که از دوستانم عقب نمانم و از حالت به اصطلاح امل بودن خارج شوم، با پسري طرح دوستي ريخته و در ادامه، سر از خانه‌هاي مجردي درآوردم و آلوده به مسائل منافي عفت اخلاق شدم و در نهايت با يک باند فساد مرتبط و در اثر ارتباطات نامشروع دچار بيماري گشتم.

نامبرده درتمامي مراحل تحقيق و بازجويي، يک لحظه آرام و قرار نداشت. مرتب اشک مي‌ريخت و غبطه مي‌خورد که چرا زندگي آرام و آبرومند خود را در اثر تحريک چند دختر بي‌تقوا و به دست آوردن خوش‌گذراني موقت و کاذب از دست داده است.به راستي اگر«امل» به معناي دين‌داري، پارسايي عفاف است اين عيب نخواهد بود؛ بلکه يک شرافت بزرگ و افتخارآفرين است.اين است عواقبل زيانبار نداشتن استقلال فکري و شخصيتي، دور بودن از فرهنگ غني قرآني و اسلامي و ارتباط با دوستان فاقد تقوا و پارسايي؛ دوستي‌هايي که ريشه انحرافات جنسي و فساد و اعتياد و... مي‌باشد. با اين که قرآن کريم خطر اين گونه دوستي‌هاي ناسالم را گوشزد فرموده که حقيقت آنها دشمني است و آدمي را از ياد خداوند متعال، تنها سرچشمه زلال و حيات‌بخش و يگانه عامل تکامل و اعتلاي شخصيت و سعادت باز مي‌دارند؛ در نتيجه انسان تشنه کام مي‌ماند و زمينه بدبختي و هلاکت او فراهم مي‌گردد، لذا در سراي آخرت اين دشمني آنها روشن مي‌گردد، جز دوستي‌هايي که براساس تقوا و انسانيت بوده است:

(الا خلاء يومئذبعضهم لبعض عدوم الا المتقيمن)؛ دوستان در آن روز دشمن يکديگرند، مگر پارسايان

بیچاره!!! دخترای زیادی مثل این خانوم هستند که واسه این که بگن از دوستامون کم نمیاریم به چه جاهایی که کشیده نمیشن

 

 

نامه اي به يک دوست
اين نوشته، نامه يک دختر جوان است، که در آغاز آشنايي اش با پسري که هنوز او را نديده و تنها از طريق تلفن با هم آشنا شده اند، نوشته اشت

با نام خدا
زيباترين سلام را بر روي طراوت ترين گلبرگ شقايق، با قلمي از استخوان وجودم، و با جوهري از خون رگهايم برايت مي نويسم؛ و بر بال پرستوي عاشق مي گذارم تا از شهرهاي دلباخته قلبم عبور کند و به تو برسد، شايد که پذيرا باشي.
با ديدگان نافذت به درون دلم بنگر، ببين اين زخمها جانگاهي است که با دست زندگي بر دلم نشسته؛ اين نيز زخمهاي گوارائي است که دست عشق بر آن نهاد.
امشب براي اولين بار غرور مرداه ام در برابر صداي بي تفاوت يک پسر شکست. چون اين نامه را که نشان عجز من است برايت مي نويسم.
در شب اولي که با تو صحبت کردم، هر چه بيشتر با هم صحبت مي کرديم فکر مي کردم باهات آشنا هستم؛ فکر مي کردم ديدمت؛ فکر مي کردم تو هموني هستي که سالهاست در خيال خودم تصويرش را مي کشيدم.
ولي همش فکر بود، چون ما دخترها عادت کرده ايم خيال باف باشيم. و در برابر هر چيز احساس زنانه مان گل مي کند، و اجازه نمي دهد درست فکر کنيم.
البته شب اول فکر مي کردم تو هم مثل پسرهاي ديگر هستي، صداي سرد تو چنان در گوشم سوت مي کشيد که فکر مي کردم تو دوست داري اذيتم کني، و احساس منو زير پاهاي قويت از بين ببري.
در همان روز که صداتو شنيدم فهميدم تو کي هستي؛ هموني که بعدها به خاطر پست ترين خواهش هات سر فرو مي آورم و اطاعت مي کنم.
يادم وقتي پنج روز نتوانستم باهات صحبت کنم، چنان رنگم زرد شده بود، که همه به مادرم مي گفتند چي به روز اين آورده اي. خلاصه خاطرات خوشي بود.
در روزهاي اول حرفاتو باور مي کردم؛ ولي وقتي مي ديدم با افراد ديگر هم همينطور هستي، يک نوع تشويش و نگراني وجودم را مي گرفت.
ولي بازهم به خودم نهيب مي زدم.
يادم براي اين باهات آشنا شدم چون دوستي ايده آل براي من شدي، و اصلاً فکرش را نمي کردم با هم صميمي بشيم و همش مي گفتم: آيا من دختر ايده آلش هستم؟ يا به هر طريقي مي خواستم از راز دلت باخبر بشم. يا اينکه ازت بخواهم، که از من بخواهي دوست داشتن را يادت بدم.
خلاصه هزار جور فکر تو سرم رژه مي رفت.
اصلاً دوست نداشتم اذيت کنم؛ ولي وقتي باهات حرف مي زدم مي خواستم يک جوري ذهنتو تحريک کنم. بچه هاي مدرسه به من مي گفتند: خيلي خشک و بي رحم! مي گفتند واقعاً راست مي گي کسي را دوست نداري.
ولي من تو را دوست داشتم، اما بروز نمي دادم. البته مثل اونها هم نبودم که بيست روز يک بار، يک دوست پسر انتخاب کنم.
اصلاً نمي دانم چرا هيچ حرفي در دلم نفوذ نمي کرد. ولي امان از روزي که آدم غرورش خورد بشه، قلبش بشکنه؛ از روي لجبازي دوست داره همه کاري بکنه.
من ديگه اون دختري نيستم که از روي منطق و از روي ديد خوب به همه چيز نگاه مي کنه. و از اين نامه اين منظور ندارم که از خودم تعريف کنم ولي برايت تعريف مي کنم که چرا تو به اين صورت در دلم آشيانه کردي...
يادم يروز دوستم به يکي مي گفت: نمي داني رؤيا مخ يکي کار گرفته، چه جورم. دوست مي گفت: دلم مي سوزه براي بنده خدا.
ولي دلم مي خواست به اونها بگم: اين برعکس.
براي يک لحظه اشک توي چشمام جمع شد، چون ياد نامه هايي که برايت نوشته بودم، افتادم. شروع کردم به گريه کردم. تو خيلي بدي، عقلت پسري با شخصيت را نشون مي دهد، قلبت تهي از همه چيز. زبانت مثل شيريني، که خوردن داشته باشه. تو خيلي شيريني، شيرين تر از شکر، لايقي که برات بخوانم:
نگاه گرم تو چه مهربونه مثل تک ستاره هاي آسمونه
خنده هاي تو پيام آور شادي لبت، نيشکر خوب جنوبه
دوست دار تو

با خواندن اين نامه، شايد اندکي روشن شود که چگونه صحبتهايي کوتاه، مي توانند بر قلب هاي عاطفي دختران تأثير گذارد و ادامه آن صحبتها باعث تغيير شرنوشت آنها شود. و احياناً آنان را به پرتگاه سقوط بکشاند.

پسر ها مواظب باشید 
 

شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : بردیا

این نامه را یه دختر قبل از خودکشیش نوشته

قابل توجه این که وضع مالی این دختر هم خوب بوده

تحقيقات علمي و تجربه نشان داده است که بسياري از جنايت ها و خيانت ها بدست کساني انجام مي شود که از کانون گرم خانواده محروم بوده اند. و بهره اي از محبت دلسوزانه والدين نبرده اند.
نقش عواطف در زندگي انسان بسيار مهم و سازنده است. بدون عواطف گرم حقيقي، زندگي زنان، مردان، دختران و پسران و همه طبقات اجتماع فلج مي گردد، و گاهي نيز اين عقب افتادگي عاطفي به خود سرکشي مي انجامد.
نامه اي که پس از خودکشي يک دختر به دست آمده، اين حقيقت را به روشني آشکار مي سازد:
آقاي دکتر عزيز!
 

-اين نامه موقعي به دست شما مي رسد که ديگر من زنده نيستم. قصه اي که براي شما مي نويسم، جرياني است که هيچ کس از آگاه نيست؛ و از شما نيز مي خواهم که به مادرم چيزي نگوييد، چون گناه من به گردن اوست.
آري مادرم گناهکار است. او زني خشن، خودپسند، سختگير و بي رحم است. براي تربيت من که تنها فرزندش بودم، رنج بسيار کشيد. او مادر من بود، معلم من بود، ولي هرگز نخواست دوست من باشد. حتي هنگام بلوغ جرأت نکردن از آن حادثه که براي هر دختري رخ مي دهد، با او حرفي بزنم.
و روزي رسيد که اين کمبود را ديگري جبران کرد. من که تشنه محبت بودم، دست پر مهر او را به گرمي فشردم و به رويش آغوش گشودم. يقين دارم دختران محبت ديده، هرگز دچار اين لغزش نمي شوند؛ کسي که در خانه اش چشمه آب حيات دارد، به دنبال سراب نمي رود.
او به من قول ازدواج داد. من ديوانه وار عاشقش شدم، او هم خود را دلباخته و بي قرار من نشان مي داد. نتيجه را شما خود مي توانيد حدس بزنيد. آنچه نمي بايست واقع شود، اتفاق افتاد...!
يک ماه بعد از کاميابي، او از من گريخت و سردي نشان داد. من در آتش سوزنده اي مي سوختم، و جرأت نمي کردم اين موضوع را با مادرم در ميان بگذارم.
سه ماه گذشت، بالاخره يک روز- که ديدم پدر و مادرش از خانه خارج شدند- به سراغش رفتم.
در زدم؛ خودش در را به روز من گشود. تا مرا ديد خواست در را ببندد، اما من خود را لاي دو لنگه در انداختم و وارد شدم.
گريه کنان گفتم: چرا با من چنين کدي؟ وحشيانه بازوي چپم را گرفت و از خانه بيرونم انداخت و گفت: برو گمشود دختر نانجيب! تو را اصلاً نمي شناسم! و سپس در خانه را بست.
گريه و زاري نتيجه اي نداشت، به خانه رفتم؛ اما جرأت گفتم آن واقعيت را نداشتم- زيرا مادرم را دوست خود نمي شناختم.
آقاي دکتر!
من دختري تنها بودم و از محبت مادر بهره اي نبردم. از اين رو، خيلي زود به دام فريب جواني زيباصورت، اما زشت سيرت، گرفتار شدم و گوهر عفت خود را از دست دادم. خيلي زود به بن بست رسيدم و به انتهاي راه زندگي...
آقاي دکتر!
ديگر چيزي نمي نويسم، چون هيچ کس نمي تواند اندوه بزرگ مرا درک کند. اين نامه را نوشتم تا عبرتي باشد براي دختران ساده دل، که به مصيبت من گرفتار نشوند.
 

جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 23:15 ::  نويسنده : بردیا

با سلام خدمت جناب دکتر حبشی
آقای دکتر الان من کار ندارم ودانشچو هستم می خواستم بپرسم که اگه بخوام عقد کنم تا چند سال اشکال نداره تو عقد بمونم مثلا بیشتر از 4 سال

دکتر حمید حبشی: بسم الله الرحمن الرحیم  

لازم نیست شما برای مدت عقد زمان تعیین کنید 

اولا از خانواده تان دقیق و مشخص بپرسید تا رسیدن شما به امکان اقتصادی چه میزان حمایت وجود دارد که برای خانواده دختر جزئیات آن تشریح شود
ثانیا به شرح شفاف و دقیق آنچه در حال حاضر هستید برای خانواده دختر اقدام کنید


ادامه مطلب هم هست



ادامه مطلب ...

  پژوھش ھا نشان مي دھد  پول يکي از عوامل اصلي سوء تفاھم ھاي زوج ھاست
اگر با صداقت و صراحت قبل از ازدواج در مورد مس ائل مالي صحبت كنید، ازدواج با دوامي
خواھید داشت.
 پژوهش های بچه های خودمون هم نشان داده دخترا در تهران براشون پولدار بودن پسر 60% ملاکاشونه


 

قابل توجه خانوما 

1 پسرا که از اول پولدار باشن مال باباشونه و این فایده نداره

2 پسرای پولدار احتمال افزایش تومونشونم زیاده

3 پسرای پولدار پر رو ترن مگن همه چیز اماده دختره اومده می خوره کوفت بخوره

4 ازدواج هایی داوم بیشتری داره که زوج با هم به جایی برسن



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
آخرین مطالب
پیوند ها


 
 
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است